ولنتاین
داروها و دوستی ها هر دو مشکلات را حل میکنند
با این تفاوت که دوستی ها هیچ وقت تاریخ انقضا ، بها و اندازه ندارند . . .
به انگشتانم که مینگرم به یادت می افتم ، چون عزیزانم انگشت شمارند . . . !
درنگ
عجب دنیای عجیبیست!
رفتن و ماندن من به یک نقطه بند بود
زمانی که گفتی"برو"
چقدر عاشقانه می شد ، اگر نقطه اش بالا بود . . .
جـور مـیـکـنـد خـدا در و تـخـتـه را بـا هـم
آن طـور کـه تـو و مـرا آشـنـا کـرد ؛ تـو شـدی خـاطـره سـاز و مـن خـاطـره بـاز
پرنده که رفت ، بگذار برود
هوای سرد بهانه است ، هوای دیگری درسر دارد . . .
عادت ! چه طعم تلخی دارد
وقتی آن را با عشق اشتباه میگیری !
من درختت میمونم
تو تبر هم که بشی و بخوای منو قطع کنی
آخرش یا دستمال میشم واسه اشک چشمات یا قلم و کاغذ میشم واسه دلتنگیات . . .
چقدر دلتنگ حضورت هستم ، کاش عکست هم بوی تو را داشت . . .
باختی در کار نیست
برای تو
قلبم را ریسک می کنم
یا می برم
یا می میرم
می گفتند: " سختی ها نمک زندگــــــی است "
امّا چرا کسی نفهمید که " نمــــــک "
برای من که خاطراتم زخمی است ، شور نیست ؛ مزه " درد" می دهد !
آنقدر ها هم
روی وقار من حساب نکن
قطب زمین هم که باشم
تو را که میبینم
یخ هایم آب میشود . . .
آب از سرم گذشته فریاد میزنم دوستت دارم و تو
آرام و خونسرد به ترکیدن حباب ها میخندی . . .
گفت "گورت را گم کن" و حالا با گریه دنبال قبر من می گردد . . .
ﭼﻘﺪﺭ ﺧﻮﺑﻪ ﮐﺴﯽ ﻫﺴﺖ ﮐﻪ ﻭﻗﺘﯽ ﺑﻬﺶ ﻓﮑﺮ ﻣﯿﮑﻨﯽ
ﺍﻭﻧﻘﺪﺭ ﮔﺮﻡ ﻣﯿﺸﯽ که ﯾﺎﺩﺕ ﻣﯿﺮﻩ هوا ﭼﻘﺪﺭ ﺳﺮﺩﻩ
دوست داشتن تو خرج دارد ، دلِ مایه دار می خواهد . . .
بسته ام
مثل چشمان سیاهت
چترم را
دیگر باران است
که آبرویم را می خرد !
وقتی ازت میخوام به یه " آهنگ " گوش کنی
بخاطر اینه که " متنش " دقیقا " همه " اون چیزیه که میخوام بهت بگم . . .
نباشی؛
برای ِ من هیچ اتفاقی نمیافتد!
فقط گاهی موهایِ صورتم سفید میشود
گاهی موهایِ سَرم می ریزد . . .
آنقدر راه میروم تا به حرف بیایند ،
"خط های سفیدِ وسط جاده . . ."
محال است که جای تورا ندانند . . .
از کــــودکی پـــرســیـدن عــشق چــیـست ؟ گــفـت : بـــازی
از نــــوجـوانی پــرسـیـدن عــشق چــیست ؟ گــفـت : کـــیـنـه
از جـــوانـی پـــرســیـدن عــشق چــیـست ؟ گــفـت : پــــول و ثـــروت
از پــــیـری پـــرســیـدن عـــشق چــیـست ؟ گــفـت : عـــــمـر
از گـــل پـــرســیـدن عـــشق چــیـست ؟ گــفـت : از مــن خــوشـبـوتـر
از پـــروانـه پـــرســیـدن عـــشق چــیـست ؟ گــفـت : از مــن زیــبـاتـر
از خورشید پرسیدن عشق چیست؟ گفت : از مــن ســـوزانــتـر
و در آخـــر از خــــود عـــشـق پـــرســـیـدن :
ای عـــشق تـــو کـــیـستی . . ؟
گـــفـت : بـه خـــدا قــــسـم ، نـــگاهـی بـــیـش نـــیـستـم . . !
زندگی دفتری از خاطرهاست … یک نفر در دل شب ، یک نفر در دل خاک … یک نفر همدم خوشبختی هاست ، یک نفر همسفر سختی هاست ،چشم تا باز کنیم عمرمان می گذرد… ما همه همسفریم
جدایی درد بی درمان عشق است
جدایی حرف بی پایان عشق است
ما که خط خوردیم
خدایا عاشقان را خط نزن.
مهربانی تا کی؟؟؟
بگذار سخت باشم و سرد!
باران که بارید…چتر بگیرم و چکمه…
خورشید که تابید…پنجره ببندم و تاریک…
اشک که آمد…دستمالی بردارمو خشک…
او که رفت نیشخندی بزنم و سوت…
من دیوانه نیستم
فقط کمی تنهایم
همین!
چرا نگاه می کنی؟
تنها ندیده ای؟
به من نخند
من هم روزگاری عزیز دل کسی بودم…
بس کن می دونم که تو عاشق دعوا و خط و نشونی
پیشت نمیام، میدونم که نباشم تنها می مونی
نگو قول و قرار که دلیل جدایی رو خودت میدونی
میگی عاشقمی آخه عاشق اینجوری من که ندیدم
راهی که میری، همه خط کشی هاشو خودم کشیدم
برو قصه بساز واسه یک نفره دیگه که من پریدم
منو سیاه نکن مگه نمی دونی عمریه زغال فروشم
منو میترسونی بابا گرگمو لباس بره می پوشم
تو خیال میکنی که برده و غلام حلقه به گوشم
میگی عاشقمی آخه عاشق اینجوری من که ندیدم
راهی که میری، همه خط کشی هاشو خودم کشیدم
برو قصه بساز واسه یک نفره دیگه که من پریدم
برای رسیدن به تو
پا پیش گذاشتم
خودم را قسمت کردم
تو را سهم تمام رویاهایم کردم
انصاف نبود…
تو که میدانستی با چه اشتیاقی خودم را قسمت میکنم
پس چرا زودتر از تکه تکه شدنم جوابم نکردی؟
برای خداحافظی
خیلی دیر بود
خیلی دیر…
بعد از مدت ها دیدمش!
دستامو گرفت و گفت چقدر دستات تغییر کردن…
خودمو کنترل کردم و فقط لبخندی زدم…
تو دلم گریه کردم و دم گوشش گفتم:
بی معرفت! دستای من تغییر نکرده…
دستات به دستای اون عادت کرده…
در روزگار قدیم تاجر ثروتمندی بود که چهار همسر داشت. همسر چهارم را بیشتر از
همه دوست داشت و او را مدام با جواهرات گرانقیمت پذیرایی میکرد، بسیار مراقبش
بود و بهترین چیزها را به او میداد. همسر سومش را هم خیلی دوست داشت و به او
افتخار میکرد، نزد دوستانش او را برای جلوهگری میبرد گرچه واهمه شدیدی داشت
که روزی او با مرد دیگری برود و تنهایش بگذارد.
واقعیت این بود که او همسر دومش را هم بسیار دوست داشت! او بسیار مهربان بود و
دائماً نگران و مراقب مرد بود و مرد در هر مشکلی به او پناه میبرد و او نیز به تاجر کمک
میکرد تا گره کارش را بگشاید و از مخمصه بیرون بیاید؛ اما همسر اول مرد زنی بسیار
وفادار و توانا که در حقیقت عامل اصلی ثروتمند شدن او و موفق بودنش در زندگی بود؛
اما اصلاً مورد توجه مرد نبود. با وجود این که از صمیم قلب عاشق شوهرش بود اما مرد
تاجر به ندرت وجود او را در خانهای که تمام کارهایش با او بود حس میکرد و تقریباً
هیچ توجهی به او نداشت.
روزی مرد احساس کرد به شدت بیمار است و به زودی خواهد مرد. به دارایی زیاد و
زندگی مرفه خود اندیشید و با خود گفت: من اکنون چهار همسر دارم؛ اما اگر بمیرم
دیگر کسی را نخواهم داشت، چه تنها و بیچاره خواهم شد! بنابراین تصمیم گرفت با
همسرانش حرف بزند و برای تنهاییش فکری بکند.
اول از همه سراغ همسر چهارمش رفت و گفت: “من تو را از همه بیشتر دوست دارم و
از همه بیشتر به تو توجه کردهام و انواع راحتیها را برایت فراهم آوردهام، حالا در برابر
این همه محبت من آیا در مرگ با من همراه میشوی تا تنها نمانم؟”
زن به سرعت گفت: “هرگز”؛ همین یک کلمه و مرد را رها کرد.
مرد با قلبی که به شدت شکسته بود به سراغ همسر سومش رفت و گفت: “من در
زندگی تو را بسیار دوست داشتم آیا در این سفر همراه من خواهی آمد؟”
زن گفت: “البته که نه! زندگی در این جا بسیار خوب است. تازه من بعد از تو میخواهم
دوباره ازدواج کنم و بیشتر خوش باشم.” قلب مرد از این حرف یخ کرد.
مرد تاجر به همسر دوم رو آورد و گفت: “تو همیشه به من کمک کردهای. این بار هم به
کمکت نیاز شدیدی دارم شاید از همیشه بیشتر، میتوانی در مرگ همراه من باشی؟”
زن گفت: “این بار با دفعات دیگر فرق دارد. من نهایتا میتوانم تا گورستان همراه تو
بیایم؛ اما در مرگ … متأسفم!”
گویی صاعقهای به قلب مرد آتش زد. در همین حین صدایی او را به خود آورد: “من با تو
میمانم، هر جا که بروی..” تاجر نگاهی کرد، همسر اولش بود که پوست و استخوان
شده بود. غم سراسر وجودش را تیره و تار کرده بود و هیچ زیبایی و نشاطی برایش
باقی نمانده بود. تاجر سرش را به زیر انداخت و به آرامی گفت: “باید آن روزهایی که
میتوانستم به تو توجه میکردم و مراقبت میبودم!”
در حقیقت همه ما چهار همسر داریم!
همسر چهارم که بدن ماست. مهم نیست چه قدر زمان و پول صرف زیبا کردن او بکنی
وقت مرگ، اول از همه او، تو را ترک میکند.
همسر سوم که دارایی ماست. هر چقدر هم برایت عزیز باشد وقتی بمیری به دست
دیگران خواهد افتاد.
همسر دوم خانواده و دوستان ما هستند. هر چقدر صمیمی و عزیز باشند وقت مردن
نهایتا تا سر مزارت کنارت خواهند ماند.
همسر اول که روح ماست. اغلب به آن بیتوجهیم و تمام وقت خود را صرف تن و پول و
دوست میکنیم؛ اما او ضامن توانمندیهای ماست ولی ما ضعیف و تنها رهایش کردهایم
تا روزی که قرار است همراه باشد؛ اما آن روز دیگر هیچ قدرت و توانی برایش باقی
نمانده است.
بیا تا مقدسترین عشق دنیا را به همگان نشان دهیم.
بیا تا طعم شیرین ترین عشق دنیا را بچشیم.
بیا تا بهترین لحظه ها را در عشقمان مهیا کنیم.
بیا تا گرمی عشقمان را در قلبهایمان احساس کنیم.
بیا تا عشقی یکدل و یکرنگ داشته باشیم.
بیا تا غروب غم انگیز عاشقان را با نشان دادن معنی واقعی عشقمان به همگان زیبا
کنیم.
بیا تا فاصله عاشقان را با ثابت کردن معنای واقعی عشق را از بین ببریم
و فاصله بین عاشقان را کم اهمیت جلوه دهیم.
بیا تا ثابت کنیم ما می توانیم در میان تمام عاشقان برای همیشه عاشق بمانیم.
بیا تا در میان فصلهایمان فصل خزانی نداشته باشیم و تمام لحظه ها و فصلها بهاری
بیش نباشد!
بیا تا شبهای با هم بودنمان را پر از ستاره کنیم.
حالا بیا که همدیگر را باور کرده ایم!
هفت شماره را میگیرم …
(ایمان ، عشق ، محبت ، صداقت ، ایثار ، وفاداری ، عدل)
… بــــــــــــــــــــوق …
شماره مورد نظر در شبکه زندگی انسانها موجود نمی باشد،
لطفا” مجددا” شماره گیری نفرمایید !
.
.
هفت شماره دیگر
(دوست ، یار ، همراه ، همراز ، همدل ، غمخوار ، راهنما )
… بــــــــــــــــــــوق …
مشترک مورد نظر در دسترس نمی باشد !
.
.
باز هم هفت شماره دیگر
(خدا ، پروردگار ، حق ، رب ، خالق ، معبود ، یکتا)
… بــــــــــــــــــــوق … بــــــــــــــــــــوق …
… لطفا” پس از شنیدن صدای بوق پیغام خود را بگذارید
… بــــــــــــــــــــوق …
.
سلام … خدای من !
اگر پیغاممو دریافت کردین، لطفا” تماس بگیرید، فقط یکبار !
من خسته شدم از بس شماره گرفتم و هیچکس، هیچ جوابی نداد !
شماره تماس من :
(غرور ، نفرت ، حسادت ، حقارت ، حماقت ، حرص ، طمع)
منتظر تماس شما هستم . انسان !
عکسهای عاشقانه زیبا
siteaks.com